... و در آن شب بود كه رازها را
به سايه ي سياه خفاشها سپردم.
و در انتهاي يك كابوس،
روياي آمدن خورشيد را،
در گوش آفتاب گردانها زمزمه كردم.
و در آن شب بود كه به همه ي نبودنها
به همه ي تنهايي ها
به همه ي دردهاي
پاسخ گفتم:آري
زنده خواهم ماند ... اسماعيل رضواني خو ...